مفتون معنا و معرفت
شعر آزاد ایران، پس از نیما یوشیج، همسو با دگرگونی شرایط اجتماعی میهن ما و گسترش فرهنگ و شعر و ادب اروپایی در میان دانشآموختههای جامعه ما، کمکم از نظریهها و پیشنهادهای نیما، فاصله گرفت و یکپارچگی وزنی و ساختار زبانی خود را از دست داد و پیروان آن، در دو گروه مشخص در جامعه فرهنگی و مطبوعاتی ما به فعالیت پرداختند:
1- آنان که از شعر آزاد نیمایی پیروی کردند و بر رعایت موازین و معیارهای نیمایی ماندند: مهدی اخوان ثالث، نادر نادرپور، نصرت رحمانی، محمد شاهرودی، فروغ فرخزاد، حمید مصدق، فرخ تمیمی، محمدعلی سپانلو و ....
2- آنان که از شعر آزاد نیمایی گسستند و بر پایه باورهای خود که بیشتر از شعر و ادب غیرایرانی متاثر بود، شعری دیگر به وجود آوردند: یدالله رویایی، منوچهر آتشی، احمدرضا احمدی، مفتون امینی و... مفتون امینی در فرآیند این دگردیسی شعر آزاد، روش و شیوه خاص و متفاوتی را برگزید و توانست پس از تجربه های بسیار، شعرهایی را که از نظر موضوع، مضمون، طرح و درونمایه، متفاوت و از نظر زبان بیان و لحن، نزدیک به گفتار روزانه و متنوع باشند، بدون بهره گیری از عروض نیمایی، به وجود آورد و تا زمان اکنون ما، شاعری پیشکسوت و چهره ای برجسته در قلمرو شعر آزاد (سپید) روزگار ما، باقی بماند.
شعرهای مفتون امینی به گواه مجموعه هایی که منتشر کرده، شعرهایی آزاد و سپید، با صرف و نحوی خاص و آهنگ و آیینی نوین است که پرداختن به همه ویژگی های آن، مجالی دیگر می طلبد و ما اینجا، تنها به چند ویژگی اشاره می کنیم: «خفته بودم/ بادی نمی وزید ـ آبی نمی رفت ـ آتشی نمی سوخت/ بویی نمی رسید و صدایی برنمی خاست/ نه حسی بود و نه اندیشه ای/ نه زمانی بود و نه مکانی/ نه ذاتی بود و نه معنایی/ انگار که دیگر چیزی نمانده بود که من آن را دریابم/ مگر این که خواب دیدنی/ یا چپ و راست غلتیدنی نیمه بیدار/ هی!/ پس کجای این، بیهوده است اگر بگویم/ که رودها هر سحر/ با من راه می رفتند/ و آفتاب، هر صبح/ با من طلوع می کند...».
مفتون در این شعر که آن را «گویه پنج» نامیده، با لحنی ساده، صمیمی و روشن با ما سخن گفته و از یک تجربه فردی، یک نتیجه همگانی گرفته است؛ حقیقتی که هیچ چیز در این عالم، بیهوده آفریده نشده و همه چیز در پیوند با دیگر چیزهای شبکه حیات معنی می یابد. گویه های مفتون، همه معنی پذیر و خیال انگیز هستند: «باری/ یکی از این بازی ها به من الهام داد و چنین آموخت/ که حرف آخر رود/ حرف اول دریاست/ و نیز/ حرف اول تبر/ حرف آخر درخت است/ .../ حرف آخر پاییز/ حرف اول زمستان است.» شاعر با این گونه شگردهای زبانی، رفت و آمد فصل ها را در دایره ای که قسمت آدمی و اشیا است، بهانه قرار داده و به زیبایی از «لفظ» به ساحت «معنا» رسیده است: «و اینک در شکفتن ارغوان می گویم/ که آری/ زمان فرساینده یا شکننده است/ اما/ روی پیکر چیزها/ و نه گوهر آنها.»
این گونه است که بار معنایی شعرهای مفتون را بسیار زیاد و مضمون آنها را از ژرفایی فلسفی خاصی برخوردار می بینیم. شاعر خیلی راحت و بدون پیچیدگی که از خصیصه فن و آرایه آفرینی است، موضوعی را در شعرش، مطرح می کند و سپس در پایان، تمثیل وار، نتیجه گیری می کند: «باد/ می آید و خاک را می برد/ آب/ می آید و آتش را می برد/ سفر می آید و عشق را می برد/ پیری/ می آید و سفر را می برد/ اما/ سال ها یا سده ها بعد/ شعر/ برمی گردد و مرگ را می برد.»
خیال انگیزی شعر مفتون را باید در این گونه گویه های او، احساس کرد، گرچه بیشتر شعرهای مفتون امینی سپید است، اما، این شعر او، آهنگ و موسیقی نیمایی دل انگیزی دارد: «گاه با هلهله/ از دره یک کوه بلند/ می شتابد بر کف/ گاه با زمزمه از باغ و چمن می گذرد/ گاه، خاموش و گران می خزد از بستر یک دشت فراخ/ روز و شب در همه سال و همه حال/ راست می پوید و می کوبد تا دریا/ سر راهش اما/ تشنگی ها را می پرسد/ خستگی ها را می گیرد/ شستنی ها را می شوید/ می برد قایق را بی کمک از آتش و باد/ شعر ما کاش که آموخته بود/ دو سه رفتار از رود.»
عبدالحسین موحد / شاعر و پژوهشگر ادبیات
چه کسی «سفر بمباران» علی محمد مودب را ترجمه خواهد کرد؟
گریه در حال توسعه
«سفر بمباران» عنوان تازهترین دفتر شعر علی محمد مودب شاعر انقلابی است که در نمایشگاه کتاب امسال از سوی انتشارات موسسه شهرستان ادب منتشر و عرضه شد.
مودب در این کتاب که قالب اشعارش سپید است، به دغدغه های انسانی که امروز در جوامع مدرن رو به فراموشی است اشاره کرده است. «سفر بمباران» در 89 صفحه عرضه شده است.
یک
به دوستی گفتم از شاعران بزرگ غیرایرانی هیچ خواندهای؟ از شاعران بزرگ عرب و بعضا غیرعرب، فلانی و بهمانی و آن آقا و آن خانم و آن یکی...؟ گفت: بله. گفتم: حالا فرض کن این کتاب، ترجمه آخرین دفتر شعر یکی از آن شاعران است. فرض کن قبل از نمایشگاه کتاب امسال، مترجمش در گفت وگویی با یکی از روزنامههای اصلاحطلب خبر منتشر شدنش توسط یکی از نشرهای روشنفکری را داده است. گفتم چنین فرض کن و سپس شعرها را بخوان. آن گاه خواهی گفت این شاعر بزرگ غیرایرانی در این مجموعهاش به کمال رسیده است. چه در خیال، چه اندیشه و چه ساختار. خواهی گفت: این شاعر چه حرفهای زیبایی دارد و چه زیبا حرف میزند. به آن دوست گفتم: اصلا فرض کن پس از سالها مجموعه سیاسیای از نزار قبانی پیدا شده ... یا نه، منظومه عاشقانهای از محمود درویش!
اگر دوستم شعر ایرانی را خوب میشناخت، یا اگر شعرهای خوب ایرانی را میشناخت، مجبور نبودم این گونه با او سخن بگویم.
«صدای ما را بریدهاند
صدای ما را در DVDها
در ورزشگاههای صد هزار نفری
در اتاقهای CHAT، حبس کردهاند»
دو
شعر ایرانی هنوز که هنوز است، سر است. هنوز که هنوز است یگانه است. ولی نه همه شعرهای ایرانی. چنان که افتد و دانی، در ایران همه شعر میگویند. چه شاعر باشند، چه نه. جالبتر: همه شعر منتشر میکنند، چه شاعر باشند، چه نه. خیلی جالبتر: همه ـ به مدد تبلیغات و خودنماییهای رسانهای ـ مورد توجه و اقبال قرار میگیرند، چه شاعر باشند، چه نه. لذا برای اهل تحقیق، مخاطبان حرفهای ادبیات و دوستداران شعر ناب، یافتن و خواندن شعر خوب، دشوار و غنیمت است. آنهم شعری که جان داشته باشد، جهان داشته باشد، شعر امروز باشد، شعر زندگی باشد، شعر من مواجه با جهان مدرن امروز و ویژگیهای خاصش باشد، نه شعری خنثی و طبق معمول و بی هویت... . صادق باشیم، ما الآن درمورد محتوا و معنای شعر وضع خوبی نداریم.
در مورد ساختار و زیباییشناسی هم مخصوصا پس از پیدایش پدیده «شعر سپید» داریم دوباره به وضع خطرناک دوران پایانی سبک هندی باز میگردیم با همان «انبوه بیشمار شاعران»ش. همان وضع «همه شاعرند و هیچ کس شاعر نیست». همان وضع تزاحم و ترافیک ادعاها و مانیفستها و در نتیجه گم شدن و به چشم نیامدن چشمههای زلال و حرکتهای اصیل.
وضعی که بهترین شاعرش لب به اعتراض باز میکند که:
«چو پشت آینه، ستار تا به کی باشم؟
به کشوری که هنر غیر خودنمایی نیست
در اصفهان که به درد سخن رسد صائب؟
کنون که نبضشناس سخنشفایی نیست»
سه
یکی از دفاعیات روشنفکران از ترویج شعر سپید، مساله قابل ترجمه بودن و جهانی شدن آن است. اما وقت آن است که صادقانه از خود بپرسیم با آن همه تولید انبوه و پس از این همه سال، آیا شعر سپید توانسته تجربهای جهانی داشته باشد؟ شعرهایی که در خود ایران هم توفیق چندانی نیافتند چگونه میخواستند نمایندگان ما در جهان باشند؟ حقیقت این است: هنوز که هنوز است جهان، ما را با حافظ و مولانا میشناسد، با خیام و نظامی و سعدی و عطار. آخرین شعرهایی هم که شاعران بزرگ جهان از ما خوانده و پسندیدهاند، تجربههای نیمایی شاعرانی چون فروغ فرخزاد بوده است. مساله این است که اولا شعر سپید، پرونده خیلی درخشانی نداشته است، ثانیا به خاطر همگانی شدن شعر در این عصر و این حوزه، حق صداهای متمایز و درخشانش، از کیومرث منشیزاده تا علیمحمد مودب ادا نشده است. این اتاق آن قدر شلوغ است که نمیتوانی شاعران خوب کشورت را در آن پیدا کنی و بخوبی بشناسی، چه رسد به این که بخواهی بخوبی بشناسانی.
چهار
بگذارید چند سطر از کتاب تازه علیمحمد مؤدب بخوانم:
«آن گاه زمین لرزید
و شغال فیلپیکر، نعشها را بو کشید
کشتهها را شمرد
هر جنازهای یک رأی به حساب آمد
دموکراسی بدینسان بدون شلیک گلوله
یا انفجار بمبهای تبلیغاتی، رأی آورد! ...»
پنج
امسال شکر خدا در همین نمایشگاهی که پشت سر گذاشتیم، کتاب نشرهای مربوط به شعر، همه دست پر آمده بودند. «شکر خدا» را به تعریض عرض میکنم! بجز نشرهای جدی، یک سری نشرهای تجاری و بازاری هم داریم که از فرط تولید، به تنهایی میتوانند حوایج ادبی یک قاره را برعهده بگیرند! یعنی ناشرانی که فلهای و کیلوکیلو کتاب شعر منتشر میکنند و گاه حتی در آنها حقالتالیف هم معکوس پرداخت میشود! حالا کتابهای آن «نشرهای جدی دست پُرآمده» را بگذارید روی تولید انبوه «ناشران تجاری شعر»، نتیجه میگیریم ما امسال خیلی خیلی کتاب شعر داریم! و این فقط برآیند امسال نمایشگاه است. کاری به سالهای قبل نداریم. کاری به مکتوبات اینترنتی نداریم. کاری به انبوه شعرهای زرد روزنامهای نداریم. فقط همین امسال آن قدر کتاب شعر داریم که نمیدانیم باید با آنها چه کار کنیم. که در بسیاری موارد میگرییم به حال مخاطبانشان.
در این حالت است که من «سفر بمباران» را عزیز میدارم و میگویم باید عزیزش بداریم. هرچند شعر سپید است و هرچند من مخالف حذف موسیقی از شعر باشم. با این همه شعر موزون و غیر موزون ضعیف امسال، به احترام زیبایی مجبورم چون خواجه نصیر «کلام مخیل» را بر «کلام موزن و مقفّی» ترجیح بدهم. ولو فقط امسال!
«سفر بمباران» به نظر من یکی از واضحترین مصادیق «شعر مدرن» است و راوی انسان امروز. شعر صریح، زیبا و خلاق امروز. شعری که خیال دارد و خیال مدرن. شعری که حرف دارد و حرف امروز. شعری که خیلیها در جستجویش، خسته از کلیشههای کهنه و خوابآور شعر کلاسیک و اداهای بی نمک و بی طراوت مدعیان روشنفکر شعر نو؛ به شعر ترجمه پناه برده بودند. این مخاطبان مظلوم فارسیزبان میدیدند فلان شاعر غیرایرانی چقدر راحت و صریح شعر اجتماعی میگوید و این صراحت و راحتی هم موجب نمیشود تا شعرش از زیبایی دور شود. افراط و تفریط در این زمینه در شعر بعضی از فارسیزبانان امروز بیداد میکند. شعرها یا اندیشه اجتماعی دارند و بعد هنریشان ضعیف است، یا تا حدی نظم و ظرافت دارند، اما هیچ حرفی از «امروز» برای گفتن ندارند. یا بیانیههای سیاسی شعاری و آشکار، یا کاردستیهای تزئینی و بیبخار. در این حالت است که من سفر بمباران را دوست میدارم. چه این که این کتاب هم نمونه موفق شعر اجتماعی و سیاسی امروز است، هم سرشار از خلاقیتهای ساختاری و زبانی و تصویری است. بعضی در بند «چه گفتن»اند و بعضی در بند «چگونه گفتن»، اما شاعر حقیقی گردنبندی با دو نگین به گردن شعر میآویزد.
شش
گرامی میدارم «سفر بمباران» را، بویژه با شعرهایی چون «آدمهای مقطعه»، «گریه در حال توسعه»، «توبه»، شعر مربوط به «هائیتی»، شعر «در هندوستان جهان»، «اعترافات تکاندهنده» و....
به احترام «خیال»، «تصویر»، «طنز»، «عاطفه»، «اندیشه» و مهم تر از همه «حقیقت» و «صداقت».
«در رؤیای چیزی هستم
در رؤیای کسی که در شبکهای خانم اشتون است
و در شبکهای خلیفه چندش داعش
در شبکهای لیونل مسی است که بر دیوار حایل یادگاری مینویسد
و در شبکه ای باز خانم اشتون است
در اعتراضات مدنی مسلحانه در اوکراین!
کاش میشد لااقل با خود آنجلینا جولی مذاکره کرد!»
هفت
بجز این که همواره معتقد بودهام جریان اصیل شعر فارسی و شعر ایرانی از شعر دیگر زبانها و ملل غنی تر و پیشرفتهتر است، امروز معتقدم مجموعهای مثل سفر بمباران نهتنها برای مخاطب فارسیزبان، بلکه برای مخاطب جهانی حرفهای زیادی دارد. هم در ساختار هنریاش هم در سخنان و اندیشههایش. حال آن که این شعرها با هدف مخاطب جهانی نوشته نشدهاند و صادقانه روی سخن با مخاطب ایرانی دارند. «سفر بمباران» بشدت ایرانی است و چون ایرانی است میتواند جهانی باشد. بسیاری برای این که به زبان جهانی و شعر قابل ترجمه و مورد پسند عمومی برسند، مزورانه و تاجرانه سعی میکنند تا حرفهای صلح کل، بی مرز و عام المنفعهای که نباید به هیچ کس و هیچجا بربخورد، بزنند. حرفهایی که بی هیچ پیشفرض و دانش و تاملی، قابل پذیرش باشد. حرفهایی که به هیچ جغرافیا و زمان و مکانی اختصاص نداشته باشد. حرفهای بی طرف و بی حرف و سخنان خنثی و اخته. حال آن که رسیدن به زبان جهانی شعر، سخن گفتن از کلیات و بدیهیات نیست، زبان جهانی «صداقت» است. حال آن که بُرد با محمود درویشها و پابلو نروداها و خوزه مارتیهاست که صادقانه راوی سرزمین و روزگار خود بودند، اما سرانجام جهانی و جاودانی شدند. چه این که اگرچه اموری چون «تاریخ» و «جغرافیا» و «زبان» مرز دارند، اموری چون «صداقت» و «شعر ناب» مرز ندارند.
هشت
بگذارید باز برایتان از «سفر بمباران» بخوانم:
«امروز ما در حال توسعه هستیم
قلب های کلنگی ما را
بیل های مکانیکی شخم زده اند
و میان آشپزخانه های Open و توالت های فرنگی
سرگردان شده ایم
امروز برای مقابله با ناوهای تمدن بر
به انواع گفتمان های وارداتی
و ترجمه های مختلف، از لویاتان Hobbes
تا پایان تاریخ Fokuyama
تا بُن دندان مسلح شده ایم
و می توانیم ساعت ها در قطارهای چینی مترو
درباره انتظار بشر از دین فَک بزنیم
امروز ما در حال توسعه هستیم
مردان Offline
دخترانMP3 و MP4
و کودکان پیامگیر
شبکه های متنوع قرآن و معارف
و مسابقه های همیشگی پیام کوتاه
C
D
DVD
LCD
LSD
LG
تا کره جنوبی هست
نیازی به نیم کره های مغزمان نداریم
و می توانیم با خیال راحت
پربیننده ترین های Google را جستجو کنیم
...
سرفه کن، برادر شیمیایی ام!
سرفه کن، طبقه دهم بیمارستان ساسان!
سرفه کن
چراکه صدای تو
تنها رسانه ماست!
حسن صنوبری / منتقد
به عشق کتاب خواندن، نگهبان شدم
شاید تا کنون با چنین نگهبان ساختمانی روبرو نشده اید، اما در این متن می توانید روایت نگهبانی را بخوانید که برای مطالعه بیشتر نگهبان شده و حالا صاحب یک کتابخانه عمومی خانگی است.
ساعت پنج بعد از ظهر است و از صبح تا حالا یکی دو جلسۀ خسته کننده داشته ام. حالا هم آمده ام دفتر که به جلسۀ سوم برسم. هنگام ورود به ساختمان به عادت مالوف روزانه سلامی به سمت نگهبان ساختمان که هر روز سرش پایین است و نمی دانم مشغول چه کاری است پرتاب می کنم. او هم مثل همیشه بلند پاسخ می دهد.
نگهبان های مراکز دولتی و غیردولتی همیشه برایم مایۀ افسوس بوده اند و هستند. احساس می کنم وقتشان را می گذرانند بی آن که حرفه ای بیاموزند و کار مثبتی انجام دهند.
این را بگذارید کنار بحث و جدل های که همیشه از زمان دانشگاه و بعد از آن اینجاوآنجا با آن ها داشته ام. در مجموع حس خوبی نسبت به این جماعت زحمت کش ندارم.
نگهبان ساختمان بعد از جواب سلام من، جملۀ کوتاهی می گوید که متوجه نمی شوم. یک لحظه توقف می کنم و از او می خواهم جمله اش را تکرار کند. می گوید من به تنهایی کلی سرانۀ مطالعۀ کشور را بالا برده ام. موضوع برایم جالب می شود.
با این حرفش چشمم می رود به سمت کتابی که جلوی رویش باز است. بی مقدمه می گوید مصاحبۀ شما را در تلویزیون دیدم. طرحتان موفق بود؟ همین طور که با کنجکاوی قدمی جلوتر می روم و جوابی سرسری به او می دهم، می پرسم چه کتابی می خوانی. می گوید کتابی است در مورد تربیت فرزند و همین جور که توضیح می دهد کتاب را می بندد تا جلدش را ببینم. کتاب «فرزندم این چنین باید بود» استاد اصغر طاهرزاده است.
کنجکاوی و تعجبم بیشتر می شود. می پرسم کتاب های آقای طاهرزاده را می خوانی؟! خوشحال پاسخ می دهد که بله، کتاب های خیلی خوبی است. بعد روی پا می ایستد و شروع می کند به توضیح دادن. حالا من سراپا گوش، خیره شده ام به علی اصغر. اسمش را بعدا می فهمم. می گوید من کتابخانه ای در خانه دارم و کتاب هایش را به دیگران کرایه می دهم. با تعجب می پرسم کرایه می دهی؟! کسی می گیرد کتاب ها را؟ می گوید بله استقبال خوبی هم می شود. اقوام و مغازه داران محل و دیگران مشتری هایم هستند. توضیح می دهد که هدفش از این کار اقتصادی نیست، بلکه به دلیل استهلاک کتاب ها بعد از چند بار خوانده شدن و برای جایگزینی آن ها مجبور است کمی پول بگیرد.
می گوید به شخصی کتاب رجبعلی خیاط را دادم و متحول شد و گفت تو باعث شدی من عرق خوری را کنار بگذارم! می گوید به او گفتم من کاری نکردم، من فقط به تو یک کتاب دادم! بین هر چند جمله اش با اشتیاق می گوید خیلی کار می شود کرد. این جمله را چندین بار تکرار می کند. تعجب و کنجکاوی ام کم کم دارد به شیفتگی تبدیل می شود. از من خیلی بعید است شیفتۀ نگهبان یک ساختمان دولتی شوم!
می گوید من این شغل را انتخاب کردم که فرصت کافی برای کتاب خواندن داشته باشم. اگر کارمند می شدم نمی توانستم کتاب بخوانم و اگر هم فرصتی داشتم از لحاظ شرعی درست نبود ولی الان چند ساعت در روز فرصت دارم برای مطالعه. ادامه می دهد که سوپرمارکت محلمان با خانمش سر دیدن ماهواره بحث دارد و به من می گوید علی آقا چه کار کنم که خانمم ماهواره نبیند. به او چند کتاب داده ام و خانمش هم کم کم دارد کتابخوان می شود.
می پرسم در مورد کتاب های که می خوانی می توانی چیزی هم بنویسی؟ توضیح می دهد که خودم گاهی مطالبی این طرف و آن طرف می نویسم. می پرد داخل اتاقک نگهبانی و چند لحظه بعد با یک نشریۀ خیمه به دست بیرون می آید. نشریه را ورق می زند تا برسد به مطلب خودش. همین جور که ورق می زند توضیح می دهد که من به سبک خودم می نویسم که متاثر از شهید آوینی است!
باز هم با تعجب می پرسم کتاب های آوینی را خوانده ای؟! با اطمینان و صلابت پاسخ می دهد بله. غرور لعنتی ام اجازه نمی دهد خیلی شیفتگی خودم را در مقابل حرف هایش نشان دهم. فقط گاه گاهی سری تکان می دهم و آفرینی حواله اش می کنم.
حالا حس حسرتی آمیخته با غبطه نسبت به علی پیدا کرده ام. به کار و زندگی سادۀ علی و بی ادعایی اش غبطه می خورم. حالا می فهمم جوان آرامی که هر روز در حالی که سرش پایین است و نشسته پشت میز تریبون طورِ مقابل اتاقک نگهبانی و من از کنارش رد می شوم، مرد خودساخته ای است که تمام تلاشش را می کند تا با کارهای به ظاهر کوچک بر روی اطرافیانش اثرگذار باشد، بی هیچ ادعا و بودجه ای!
همین طور که می روم بالا می پرسم من زنده ام را خوانده ای؟ جوابش منفی است، ولی شروع می کند در مورد کتاب و ویژگی هایش از من پرسیدن. داخل دفتر که می آیم از فرشاد می خواهم یک جلد من زنده ام به او بدهد.
ساعت تقریبا هشت بعد از ظهر است که جلسه ام تمام شده و من خسته و کوفته و با ذهنی درگیر دارم ساختمان را ترک می کنم. به اتاقک نگهبانی که می رسم کمی این پاوآن پا می کنم که علی خودش را پرتاب می کند بیرون.
کلی تشکر می کند بابت کتاب. می گویم وقتی خواندی نظرت را به من بگو. با اشتیاق جواب مثبت می دهد. بعد کمی مکث می کند و می گوید البته به این زودی بعید است. ماه رمضان را گذاشته ام برای قرآن و دعا. ان شاءالله بعد از ماه مبارک.
می روم به سمت خانه، در حالی که سخت به علی غبطه می خورم.(مهر)
لذت خوردن یک پرتقال شیرین
هر چند این کتاب فلسفه نیست، اما داستانش مانند دیگر نوشتههای یوستین گاردر لبریز از مفاهیم فلسفی است که به زبان ساده و در قالب یک روایت داستانی خطی و عاری از پیچیدگی بیان شده است. دختر پرتقالی در قالب یک داستان پرکشش، معماگونه و زیبا ما را با مفاهیم مهم از جمله مرگ، زندگی، آغاز و انجام بشر و ... آشنا میکند و در عین حال به واکاوی مسائل فلسفی زندگی نیز میپردازد.
همان طور که از نام کتاب پیداست، طبعا باید با دختر پرتقالی طرف باشیم، دختری که نویسنده اتفاقی مربوط به او یا زندگی اش را برای روایت انتخاب کرده باشد. اما وقتی شروع به خواندن کتاب می کنیم هیچ خبری از دختر پرتقالی نیست، بلکه با پسری روبه رو هستیم که نقش راوی داستان را داشته و شروع می کند به تعریف کردن قصه زندگی اش. پسری که با مادر، ناپدری و خواهر 18 ماهه اش زندگی می کند و در خانه شان ردی برای یافتن دختر پرتقالی وجود ندارد. نویسنده هر چند مخاطب را به دنبال خود می کشاند تا ببیند دختر پرتقالی چه کسی است و کجاست، اما خیلی هم او را معطل نمی گذارد و بعد از چند صفحه توضیح، ما را به مسیر یافتن دختر پرتقالی مرموز می کشاند.
جورج رد پسر 15 ساله راوی کتاب، پدرش را از دست داده است. او فقط سه سال و نیم داشته که پدرش براثریک بیماری حاد می میرد و او حالا فقط عکس ها و فیلم هایی از آن روزها دارد که پدر را نشانش می دهد؛ پدری که چهره اش در عکس ها مدام لاغرتر و بیمارتر می شود و بالاخره می میرد. درست در 15 سالگی اش دستنوشته ای در کالسکه دوران بچگی اش پیدا می شود. دستنوشته ای که نامه بلند پدر برای پسرش است. نامه ای که پدر هم در آن پس از بیان توضیحاتی، چندان ما را معطل نمی گذارد و به اولین برخوردش با دختر پرتقالی می پردازد. دختری که او را در قطار شهری می بیند، ابتدا دختر زل می زند به پدر جورج و نگاهشان در هم گره می خورد.
آشنایی با مادر
دختر پرتقالی مرموز خیلی زود برای پدر جورج تبدیل به عشقی گریزان و دیریاب می شود، دختری که هر چه بیشتر در پی اش می گردد کمتر پیدایش می کند. هر بار هم که او را می یابد و تعقیب می کند او وارد یک میوه فروشی می شود و با دقت زیادی پرتقال هایی را انتخاب کرده و می خرد تا با خود به خانه ببرد.
این اتفاق بارها رخ می دهد تا بالاخره پدر جورج دختر پرتقالی را به دست می آورد. کمی که فکر می کند می بیند دختر پرتقالی همبازی دوران کودکی اش است؛ همان کسی که روزهای زیادی در پارک با هم بازی و فکر می کرده اند، دو تا سنجاب کوچک هستند. حالا دیگر پرده از همه رازها برداشته می شود و او می بیند هیچ چیز پیچیده و معماگونه نبوده بلکه او با شیوه نگاهش به مسائل و شیطنت های دختر پرتقالی واقعیت های اطرافش را به شکلی دیگر می دیده است. انگار که آدم ها وقتی عاشق می شوند و معشوق را نمی یابند بیشتر و بیشتر درباره اش خیالپردازی کرده و به ماجرا پر و بال غیر واقعی می دهند. خلاصه که آنها با هم ازدواج می کنند و جورج متولد می شود. پدر بهترین شیوه را برای روایت آشنایی پر فراز و فرودش با مادر جورج انتخاب می کند و پسر را که حالا گه گاه به خاطر ازدواج مجدد مادر سرسختی هایی را هم با او دارد. از طرف دیگر هم به ما نشان می دهد ذهن ما در برخی موقعیت های زندگی چگونه مسائل ساده را پیچیده می کند و از واقعیت های ساده و واضح اطرافمان ماجرایی پیچیده می سازد.
پدر علاوه بر تعریف این داستان برای پسرش در جاهای مختلف از ستارگان و تلسکوپ هابل هم حرف می زند. از خاطرات فضابازی هایشان در تراس خانه در روزهای کودکی جورج حرف می زند و در ورای همه این موارد می خواهد یک پیام را به پسرش منتقل کند:
فکرش را بکن، میلیاردها سال پیش زمانی که همه چیز پدید آمده تو در جایی در آستانه این افسانه بوده ای و حق انتخاب داشتی، می توانستی یک بار برای زندگی در این سیاره به دنیا بیایی اما... . نمی دانستی چه وقت به دنیا می آیی و چه مدتی می توانی در آن بمانی؛ البته فقط درباره کمی و کوتاهی این سال ها آگاهی یافته بودی و فقط همین را می دانستی که اگر ورود به این دنیا را انتخاب کنی زمانی متولد می شوی که موقع آن رسیده باشد و پس از گذشت زمان ناچاری زمان و هر آنچه را که در آن است دوباره ترک کنی.
او بالاخره موفق می شود پسرش را به این نتیجه برساند: لحظه کوتاه زندگی ام در این دنیا در مقایسه با زمان بسیار طولانی گذشته و آینده، بسیار ناچیز است... از پدرم اندوه عمیقی را به ارث برده ام، اندوهی ناشی از این واقعیت که روزی دنیا را ترک می کنم. آموختم که به شبی مثل امشب فکر کنم که دیگر زنده نخواهم بود.
و همچنین با خود می گوید: اگر جواب منفی به زندگی می دادم، یعنی این که هیچ گاه به آسمان نگاه نمی کردم. خورشید! هیچ گاه پایم را در جزیره داغ تونزبرگ (محل زندگی اش در نروژ) نمی گذاشتم و هرگز تجربه شیرجه در آب سرد را نداشتم... برای یک لحظه مفهوم نیستی را درک کردم... معده ام درهم می پیچد و بسیار خشمگینم. وقتی به این می اندیشم که روزی باید بروم و از اینجا دور بمانم، آن هم برای همیشه، بی نهایت خشمگین می شوم. حس می کنم یک شوخی ناجور در میان است. زیرا اول، کسی می آید و می گوید: بفرما ! دنیا مال توست و بعد می آیند که آن را از تو بگیرند... با این همه، من در مرز میان بودن و نبودن، زندگی را انتخاب می کنم و گوشه کوچکی از خیر و نیکی را برمی گزینم که سزاوار آن هستم.
او در پایان این جدال ها تصمیم می گیرد بپذیرد خدایی بالای سر همه ماست و ما در این فرصت کوتاهی که برای زیستن داریم باید خیر را پیش بگیریم و تسلیم شرها و شرارت هایی که روی زمین وجود دارد، نشویم.
زندگی در کتاب دختر پرتقالی شیرین است. همه چیز مثل انتخاب و خوردن یک پرتقال تازه شیرین است و نویسنده قصد دارد بیش از هر چیز به ما بفهماند زندگی فرصت کوتاهی است اندازه نگاه کردن به درختان پرتقال، درست به اندازه این که پرتقال تازه ای را انتخاب کرده و با لذت نوش جان کنیم.
دختر پرتقالی نوشته یوستین گاردر با ترجمه مهوش خرمی پور از سوی کتابسرای تندیس روانه بازار کتاب شده است.
درباره نویسنده
یوستین گاردر نویسنده مشهور نروژی و معلم فلسفه است. او رمان نویس و خالق داستان های کوتاه است که بیشتر دارای اطلاعات فلسفی بوده و در رشته های الهیات و ادبیات در دانشگاه اسلو تحصیل کرده است. هر چند سابقه تدریس در دبیرستان ها را هم به مدت طولانی درکارنامه خود دارد، اما بیشترین زمان عمرش را صرف نوشتن کرده است و اکنون هم به عنوان نویسنده آزاد تنها در همین عرصه فعالیت دارد. عمده شهرت او به خاطر نگارش کتاب آموزش فلسفه در قالب داستان با عنوان «دنیای سوفی» است. این کتاب سال 1991 منتشر و با گذر مدت زمان کوتاهی به 50 زبان دنیا ترجمه شد.
این کتاب در ایران هم با ترجمه حسن کامشاد و از سوی نشر هرمس سال 1374 منتشر شده و توجه مخاطبان زیادی را به خود جلب کرد و از روی کتاب دنیای سوفی فیلمی هم به همین نام ساخته شده است. او سال ۱۹۹۷ همراه همسرش سیری دانویگ جایزه سوفی را بنیان نهاد؛ این جایزه که نامش را از رمان دنیای سوفی گرفته، جایزه بین المللی برای پاسداشت حامیان طبیعت و توسعه، جایزه ای به مبلغ ۷۷هزار پوند است.
گاردر در مقاله ای در روزنامه نروژی آفتن پوستن در اوایل اوت 2006 میلادی سیاست های دولت اسرائیل و نیز برخی سویه های یهودیت را به پرسش کشید. این مقاله در پاسخ به جنگ اسرائیل در سال ۲۰۰۶ میلادی انتشار یافت. گاردر خواهان به رسمیت شناخته نشدن حکومت اسرائیل در شکل کنونی اش شد. هر چند این موضوع تبعاتی را هم برای او داشت اما او پای نظرش ایستاد.
قصر قورباغه ها، راز فال ورق، دنیای سوفی، راز تولد، درون یک آیینه درون یک معما، کتابخانه جادویی بیبی بوکنز، زندگی کوتاه است، سلام کسی اینجا نیست، مایا، مرد داستان فروش و شاه مات از جمله آثار گاردر است.
زینب مرتضایی فرد/ گروه فرهنگ و هنر
وزیر ارشاد خبر داد:
رشد 9 برابری انتشار کتاب
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: 72 هزار عنوان کتاب پارسال در کشور به چاپ رسید که این رقم در سال 92 هشت هزار عنوان بود.
علی جنتی روز یکشنبه در جمع اصحاب فرهنگ و هنر استان یزد با بیان اینکه بخش عمده ای از این کتاب ها چاپ اول بود، افزود: مسئولیت وزارت ارشاد را در حالی پذیرفتم که در حوزه چاپ و نشر کتاب مشکلات زیادی وجود داشت و بسیاری از نویسندگان و ناشران از کتاب فاصله گرفته بودند.
وی افزود: بخاطر خرده گیری های نابجا بسیاری از آثار نویسندگان و مولفان به چاپ نمی رسید که همین امر ناامیدی را در میان آنان ایجاد کرده بود.
وزیر ارشاد یادآور شد: ما شرایطی بوجود آوردیم که نویسندگان بتوانند نظرات و دیدگاه های خود را منتشر کنند و البته از انتشار برخی آثار که موجب تفرقه میان مذاهب می شد جلوگیری کردیم.
وی اظهار کرد: اکنون بسیاری از ناشران و تولیدکنندگان کتاب از وضعیت موجود اظهار رضایت می کنند.
جنتی گفت: زمانی که کار را در وزارت ارشاد آغاز کردیم خانه سینما بسته شده بود و بسیاری از اهالی سینما از فعالیت هنری فاصله گرفته بودند که مشابه این وضعیت در بسیاری از حوزه های هنری وجود داشت اما خانه سینما گشایش یافت و فیلم سازان به فعالیت خود بازگشتند.
وی با بیان اینکه صدور مجوز موسسات فرهنگی و هنری و بخش مطبوعات به کندی پیش می رفت، افزود: در این حوزه هم قدم های خوبی برداشته شد و مجوز ها در کمترین زمان ممکن صادر می شود.
وزیر فرهنگ وارشاد اسلامی با اشاره به اینکه تلاش دولت بر این بوده که امید و انگیزه در میان اصحاب فرهنگ ایجاد کند، گفت: تمام فعالیت های ما در چارچوب قانون بوده و یک قدم از قانون فراتر نرفته ایم.
وی برون سپاری بخشی از فعالیت ها به بخش خصوصی و تمرکززدایی فعالیت های فرهنگی را از سیاست های وزارت ارشاد بیان کرد و یادآور شد: بسیاری از فعالیت ها که در تهران متمرکز بوده بتدریج به استانها واگذار می شود.
جنتی عدالت فرهنگی را از رویکردهای مهم این وزارتخانه اعلام کرد و گفت: هرجا محرومیت بیشتری است باید اعتبارات بیشتری به آن اختصاص یابد و بیشترین اعتبارات باید به سمت مناطق محروم سوق یابد.
وی افزود: پرداخت یارانه به مطبوعات براساس محتوا، نوع کاغذ، تیراژ و منطقه ای که در آن واقع شده پرداخت می شود.
وزیر فرهنگ وارشاد اسلامی با بیان اینکه به سمت دولت الکترونیک در حرکت هستیم، گفت: مراجعه حضوری متقاضیان برای احذ مجوز و دیگر فعالیت ها به ادارات تابعه این وزارتخانه به حد صفر رسیده است.
وی افزود: مجموعه ای از اصحاب فرهنگ و هنر در کشور ما دچار مشکلات معیشتی هستند که برای این منظور صندوق حمایت از نویسندگان و روزنامه نگاران تاسیس شد که 50 میلیارد تومان به سازمان تامین اجتماعی و دیگر دستگاه ها بدهی داشت ولی اکنون در حال احیای آن هستیم.
جنتی اظهار کرد: به دلیل بدهی این صندوق نتوانستیم افراد زیادی را که در نوبت عضویت این صندوق هستند بپذیریم که امیدواریم بتوانیم از هنرمندان و نویسندگان بطور جدی حمایت کنیم.
وزیر فرهنگ و ارشاد افزود: بحث اقتصاد خلاق مورد توجه رییس جمهور و اعضای هیات دولت قرار گرفته و بزودی شورای اقتصاد و فرهنگ در کشور تشکیل می شود.
وی حمایت از انجمن ها را از سیاست های این وزارتخانه دانست و گفت: آماده حمایت از طرح ها و برنامه های این انجمن ها هستیم.
جنتی افزود: دولت گذشته، چند هزار پروژه نیمه تمام به ارث گذاشته که اگر بخواهیم همه اعتبارات را صرف این پروژه ها کنیم به نتیجه نمی رسیم و اکنون ما روی پروژه هایی که بالای 80 درصد پیشرفت دارند کار می کنیم.
وزیر ارشاد از برگزاری جشنواره ملی و بین المللی در هر استان بر اساس مزیت نسبی آن استان بطور سالانه خبر داد.
موسیقی مورد توجه وزارت ارشاد است
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: تمام تلاش ما این است که موسیقی را مورد توجه قرار دهیم و چون این بخش با برخی حساسیت ها روبرو است باید به این حساسیت ها توجه داشته باشیم.
وی با اشاره به اینکه ما مجوز تولید موسیقی مذهبی را می دهیم، افزود: اشعار و آهنگ ها کنترل و سپس مجوز آن صادر می شود.
جنتی گفت: مشکل ما در پخش کنسرت نیست برخی اوقات خطاهایی رخ می دهد بر خلاف تعهداتی که دارند و سعی می کنند تماشاگران را تحریک کنند و گاهی وقت ها هم تماشاگران با ظاهری نامناسب در کنسرت ها حاضر می شوند.
وزیر ارشاد اصل موسیقی را ابزاری هنری دانست و افزود: ما نمی توانیم دور این هنر را خط بکشیم.
وی با اشاره به بیمه خبرنگاران گفت: از نظر قانون مطبوعات، نشریات موظف به بیمه خبرنگاران خود هستند و وزارت ارشاد کل هزینه بیمه آنها را پرداخت می کند.
جنتی به کمبود اعتبارات این وزارتخانه برای خرید کتاب از ناشران اشاره کرد و گفت: امکانات ما در این زمینه محدود است.
وزیر ارشاد افزود: همچنین توجه ویژه به موسسات قرآنی داریم و از آنها حمایت می کنیم و مسئله بیمه آنها هم در حال حل شدن است.
در این مراسم اصحاب فرهنگ و هنر یزد مسائل و مشکلات خود را با وزیر ارشاد در میان گذاشتند و از حسن دانش، قاری برجسته و بین المللی این استان هم تجلیل شد.(ایرنا)
«فانوس خیال» رادیو برای کتاب و کتابخوان
تاریخ انتشار : دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 03:00 | شماره خبر : 1980611566549740872 تعداد بازدید: 52
پ
پ
برای ترویج کتاب و کتابخوانی برنامههایی نیاز داریم که واجد جذابیتهای رسانهای باشد تا مخاطب با دیدن و شنیدن این نوع برنامهها تصویر مطلوبی از کتاب و کتابخوانی برایش ترسیم شود.
استفاده از شیوههای غیرمستقیم بویژه در آثار نمایشی رادیو و تلویزیون یکی از بهترین شیوهها برای تبلیغ کتابخوانی است. مثلا رمانهای ایرانی و خارجی در قالب نمایشهای رادیویی تنظیم و پخش میشوند. سازندگان برخی برنامههای رادیویی هم از روشهای مستقیم استفاده میکنند و گوینده و کارشناس برنامه با ارائه توضیحات مختصر، اما جذاب و کاربردی شنوندگان را علاقهمند به خرید و مطالعه کتاب میکنند.
در دورهای که مردم بیشتر اوقات خود را با ابزارهای جدید و نرمافزارهای موبایلی پر میکنند و وقت کمی برای مطالعه اختصاص میدهند، صدا و سیما و بخصوص رادیو که رسانهای همراه و در دسترس است، میتواند نقش موثری در تشویق مردم به مطالعه و کتابخوانی داشته باشد. شبکههای مختلف رادیو بنا به رویکرد و تعریفی که دارند، آثار مختلفی با موضوع کتاب و مطالعه را به شنوندگان ارائه میکنند.
آشنایی مخاطب با ادبیات
ایوب آقاخانی در حوزههای نویسندگی، کارگردانی، تهیهکنندگی و بازیگری برنامههای متعددی را برای رادیو تولید کرده است. او این روزها برنامه فانوس خیال را روی آنتن رادیو نمایش دارد که برنامهای شبانه است و به خوانش داستانهای معروف و موثر ادبیات جهان اختصاص دارد.
آقاخانی در مقام طراح و گوینده برنامه رادیویی فانوس خیال در این برنامه ادبیات معاصر جهان را براساس ژانر دستهبندی کرده و بیشتر سراغ ژانرهایی رفته که برای مردم جذابیت دارد؛ ژانرهایی مانند پلیسی و جنایی که به دلیل راز و رمزی که دارند مخاطب را با خود همراه میکنند.
وی درباره انتخاب داستانهایی که در برنامه فانوس خیال خوانده میشود به جامجم توضیح داد: به نظر من مخاطب بهتر است با همه گونههای حوزه ادبیات آشنا شود، به همین دلیل در برنامه فانوس خیال تلاش میکنیم مروری داشته باشیم بر همه گونههایی که نویسندگان در رمانها و داستانها به آنها میپردازند.
در برنامه فانوس خیال در کنار ملاحظات ژانری ضرورتهای تقویمی را هم مدنظر قرار میدهیم به عنوان مثال ماه رمضان و شبهای قدر را پیشرو داریم. بنابراین در این ایام نمیتوانیم براساس ژانر تعیین شده به ادبیات جهان بپردازیم. به همین دلیل در مناسبتهای مذهبی، آثار ادبی ایران را مرور میکنیم.
این طراح و سردبیر در پاسخ به این سوال که چرا در این برنامه کمتر به سراغ ادبیات ایرانی رفته و بیشتر آثار ادبی جهان بررسی میشود، توضیح میدهد: در دیگر برنامههای رادیویی آثار نویسندگان ایرانی معرفی و بررسی میشود ، اما در یک دهه اخیر کمتر برنامه رادیویی با موضوع ادبیات خارجی پخش شده است.
آقاخانی تلاش کرده با نوآوری در این برنامه گامی فراتر به نفع رادیو بردارد، به این معنا که با افزایش طول خوانش اثر، فصل مشترکی میان رمانخوانی و نمایش رادیویی ایجاد کرده تا ذهن مخاطبان را به تخیلپردازی وادارد و آنها را تشویق به تصویرسازی از آنچه میشنوند، کند.
به گفته این سردبیر، با وجود آنکه زمان زیادی از پخش برنامه فانوس خیال نمیگذرد، اما در این زمان کم مخاطب زیادی پیدا کرده و بازخوردهای مثبت بسیاری از سوی شنوندگان داشته است.
آقاخانی تاکید میکند رسالت برنامه فانوس خیال افزایش رشد میزان کتابخوانی در مخاطبان و آشنایی و آگاهی آنها به ادبیات جهان است.
پرکردن خلأهای آگاهی مردم
وی در پاسخ به این پرسش که با توجه به تعدد نویسندگان جهان و آثار آنها چه ملاکهایی برای انتخاب آثار دارید، میگوید: اولین معیار اطلاعات و سلیقه خودم است که طراح و گوینده برنامه هستم و با ادبیات جهان آشنایی لازم را دارم. دومین معیار ضرورتهای آشنا کردن مخاطبان با موضوعاتی است که کمتر با آن آشنا هستند؛ به این معنا که وقتی صحبت از آثار ادبی جنایی میکنیم به جای مرور آثار آگاتا کریستی که اولین گزینهای است در این باره به ذهن مخاطب خطور میکند به پاتریشیا هایاسمیت میپردازیم که بانوی جنایینویسی است که در ادبیات آمریکا و سینما خیلی تاثیرگذار بود. در واقع در این برنامه به آثار نویسندگانی میپردازیم که مردم کمتر آنها را میشناسند.
به نظر آقاخانی هدف تولید برنامه فانوس خیال پر کردن خلأهای آگاهی مردم است. او بر این باور است که طراح یک برنامه و سلیقه او نباید نادیده گرفته شود. فانوس خیال برنامهای است که آقاخانی برای رادیو تولید میکند بنابراین باید سلیقه و نظر او هم در برنامه اعمال شود.
آقاخانی امیدوار است مخاطبان این برنامه مثل برنامههای دیگری که او برای رادیو تولید کرده با فانوس خیال نیز همراه شوند، چون او تلاش میکند کتابهای جذاب دنیا را به بهترین شکل شنیداری به شنوندگان ارائه بدهد تا مخاطبان را به کتابخوانی علاقمند کند.
سلیقهها درباره کتاب متفاوت است
علی آقاغفار همدانی، روزنامهنگار، پژوهشگر و نویسنده کتابهایی همچون راز باغ انار، قاب آبی و برنده در ارزیابی برنامههای رادیو با محوریت کتاب به جامجم میگوید: همه دستاندرکاران امور فرهنگی چه خصوصی، دولتی و کسانی که دغدغه فرهنگ و مطالعه دارند هر یک روشی برای ترویج کتابخوانی و افزایش مطالعه در میان مردم پیشنهاد میکنند. صدا و سیما هم برنامههایی در این باره پخش میکند، اما مشکل اصلی به نظرم این است که اعتماد صددرصدی به این برنامهها نزد مخاطبان به وجود نمیآید. از آنجا که قشرهای مختلف جامعه بیننده و شنونده برنامههای رسانه ملی هستند به همین دلیل هر کدام نگاه متفاوت به کتابهای معرفی شده دارند.
به نظر این پژوهشگر، شبکههای رادیویی در معرفی کتابها نگاه ویژهای دارند و همین دیدگاه باعث شده تا مخاطب احساس کند نگاه رسانه در این زمینه خاص است.
وی معتقد است در کنار معرفی کتابهای ارزشی و مذهبی که لازم و مفید است، باید کتابهای دیگر هم مورد توجه قرار بگیرد. علاوه بر آن بهتر است در کنار این کتابها، آثار مکتوب در زمینه شعر، داستان و... هم معرفی شود، ولی نباید همیشه این معرفی به نویسندگان و ناشران خاص اختصاص داشته باشد چون مخاطب فکر میکند محدوده کتاب فقط همین نویسندگان و ناشران هستند. البته منظورم این نیست که هر کتابی معرفی شود، بلکه نظرم معرفی کتابهایی که حداقل ارزش یک بار خواندن را دارد.
آقاغفار همدانی میگوید: وقتی برنامههای کتابمحور تاثیرگذار خواهد بود که کتابها در این برنامهها به شکل حرفهای معرفی شود. ما در این زمینه ضعف داریم. در حالی که باید مجری و کارشناس برنامه حداقل 60 درصد کتاب را بخوانند، نه اینکه فقط شناسنامه ابتدایی کتاب را مطالعه کنند و درباره کلیات حرف بزنند. این روش باعث میشود مخاطب انگیزهای برای گوش دادن به برنامه یا مطالعه کتاب پیدا نکند. بنابراین باید نگاه برنامهسازان به معرفی کتاب حرفهای و همراه با نوآوری باشد. اگر از این روش استفاده کنیم در درازمدت جواب میدهد.
برای افزایش سرانه مطالعه در جامعه باید سعی کنیم در مردم نیاز به مطالعه ایجاد کنیم. وقتی مردم به کتاب احساس نیاز نکنند، مسلما برای خرید و مطالعه آن هم اقدامی نمیکنند. مطالعه کتاب مثل مطالعه کتابهای درسی نیست که اجباری باشد. ما برای مطالعه حق انتخاب داریم پس نباید به مخاطب رادیو فقط تعدادی کتاب خاص را معرفی کنیم. اگر چنین کنیم مثل این است که در یک هفته هر روز در سه وعده غذایی به شما خوراکی را بدهند که به آن علاقهمند هستید، اما بعد از یک هفته حتما از آن دلزده میشوید.همین اتفاق هم درباره کتاب میتواند رخ دهد. اگر کتابهای مختلف به مخاطب برنامههای رادیو و تلویزیون معرفی نشود آنها بعد از مدتی از این برنامهها دلزده میشوند و دیگر به آنها اعتماد نمیکنند.
هنر رسانه این است که برنامههایش همانند ویترین یک کتابفروشی باشد که شامل کتابهای متنوع است و به مخاطب حق انتخاب میدهد. باید تلاش کنیم اعتماد متقابل بین رسانه و مخاطب ایجاد شود.
به نظر آقا غفارهمدانی تا زمانی که مخاطب احساس نیاز نکند به سمت مطالعه نمیرود. امروزه کتاب رقبایی همچون اینترنت، تلویزیون، رادیو، شبکههای اجتماعی و ... دارد و رسانههای صوتی و تصویری باید با هنرمندی این نیاز را در میان مردم ترویج کنند. رمان و شعر نسبت به کتابهای دیگر مخاطب بیشتر دارد، چون به نوعی زنگ تفریح و نگاه متفاوت محسوب میشود.
وی میگوید: بعد از انقلاب مقابل دانشگاه تهران پاتوق بحث و گفتوگو میان جوانان دانشجو و جوانان عادی بود و برخی هم تماشاگر این مباحث بودند. نتیجه این گفتوگوها این بود که عدهای متوجه میشدند که اطلاعات و آگاهی خیلی کمی نسبت به مسائل دارند به همین دلیل عطش دانستن در آنها ایجاد میشد و آنها به خرید و مطالعه کتاب ترغیب میشدند. اما اکنون چنین عطشی در بین مردم و جوانان ایجاد نمیشود.
این نویسنده در پاسخ به این پرسش که با توجه به رونق کتابهای صوتی از سوی برنامههای رادیویی بویژه در رادیو اینترنتی ایران صدا، آیا تاثیری در افزایش مطالعه مردم داشته یا خیر؟ توضیح میدهد: کتابهای صوتی برای آدمهای تنبل خوب است که حوصله خواندن کتاب ندارند یا میخواهند در زمانهای مرده و مثلا در حین رانندگی کتاب هم بشنوند! کتابهای صوتی ابزاری برای اغناست و اگر نیاز مطالعه احساس شود حتما شخص به سمت خرید کتاب هم خواهد رفت. به نظرم رسانه به موازات معرفی کتاب باید روی ایجاد نیاز هم متمرکز شود.
محدودیت نداشتن در معرفی کتاب
صادق رحمانیان، مدیر رادیو فرهنگ درباره اینکه چرا رسانه فقط کتابهای خاص را معرفی میکند، میگوید: تاکید و تکیه رادیو فرهنگ در حوزه معرفی و نقد کتابها بر این مساله استوار است که کتاب برای مخاطب ارزشمند باشد؛ یعنی بعد از معرفی، خود شنونده تشخیص بدهد که این کتاب ارزش خواندن دارد یا نه. ما هرگز در معرفی کتاب محدودیت نداریم و کتابهایی را که ارزش مطالعه دارند در حوزههای مختلف فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و ... معرفی میکنیم .البته این طور نیست که هر کتابی که وارد حوزه نشر شود در رادیو فرهنگ معرفی میشود. اگر محتوای کتاب ارزشمند باشد، حتماً معرفی خواهد شد. برای انتخاب کتابها هم کار گروهی داریم که متشکل از کتابشناسهای خبره هستند و این طور نیست که فقط چند صفحه از یک کتاب را بخوانند و اعلام کنند کتاب برای معرفی مناسب است یا خیر. افراد این کارگروهها در خانه کتاب و مجمع ناشران انقلاب اسلامی فعالیت دارند و کتابهای مناسب برای افراد عام و خاص را انتخاب کرده و ما در قالب برنامههای متنوع از جمله چاپ اول، روی جلد و آیینه جیبی معرفی میکنیم.
مدیر رادیو فرهنگ درباره اینکه سرمایهگذاری صدا و سیما روی کتابهای صوتی تا چه میزان توانسته مردم را کتابخوان کند، میگوید: ما از همه ابزارهایی که عموم مردم را به مطالعه علاقهمند میکند، استفاده میکنیم و در راستای افزایش فرهنگ مطالعه در برنامه قصه شب هر هفته از یک هنرمند شاخص و چهره میخواهیم تا بخشهایی از یک کتاب را بخوانند. البته من مخالفم که کل یک کتاب در یک برنامه خوانده شود، چون در این صورت به امر خرید کتاب هم ضرر میزند، بلکه باید بخشهایی از یک کتاب خیلی جذاب خوانده شود تا مردم برای خرید کتاب مشتاق شوند و حتماً ترغیب شوند تا آن را تهیه کنند.
فاطمه عودباشی / گروه رادیو و تلویزیون
- هر آدمی ، به اندازه کوششی که می کند ، از داشته های گیتی بهره می برد . حکیم ارد بزرگ
- پشیمانی ، اولین گام برای پوزش است . حکیم ارد بزرگ
- کسی که گذشت و بخشش در درونش نیست ، تنها نام آدم را بر خود دارد . حکیم ارد بزرگ
- برآیند داشتن خرد ، بینایی و پرواز بیشتر فکر و اندیشه است . حکیم ارد بزرگ
- رفتار
آدمیان در اینترنت ، بسیار انسانی تر از فضای واقعی است ، چرا که بی هیچ
چشم داشتی یکدیگر را می ستایند (لایک می کنند) و به هم مهر می ورزند . حکیم
ارد بزرگ
- آدمیان خونریز ، از همه ترسوتر هستند . حکیم ارد بزرگ
- جوانان
باید بدانند ، برای رسیدن به آرزوهای بزرگ ، لاجرم نباید همه چیز ، همین
آغاز مهیا باشد ، بدون خجالت به کاری (حتی ساده و پیش پا افتاده) مشغول
شوید ، کار و کوشش شما ، درهای پیروزی را ، یکی پس از دیگری ، خواهد گشود .
حکیم ارد بزرگ
http://sokhanan-bozorgan.pops.tv/t220-topic