برای آنکه در زندگی دچار لغزش نشوی همواره قلب خود را پاک نگه دار.
کارلایل
بدبختی می تواند به ما بیاموزد که خوشبخت باشیم.
ژول رومن
آنکه مدام از کمبودها و ناراستى هاى زندگى خویش سخن مى گوید
دوست خوبى براى تو نخواهد بود .
ارد بزرگ
برگرفته از : سال چهارم شماره 284 پنجشنبه 17 بهمن 1387
http://www.monaqeseh.com/files/Press284.pdf
سخنان حکیمانه
اُرد بزرگ : سرانجام یک گره در زندگی نادان ، دهها گره باز نشدنی است .
بایرون : افتخار در خشک کردن قطره اشک است نه در جاری ساختن سیل خون .
سه
نه ک : غالب اشخاص بدون اینکه مقصد معینی را تعقیب کنند زندگی می نمایند و
مثل پر کاهی که بر روی آب حرکت کند ، عمر خود را به آخر می رسانند و جلو
نمی روند ، جریان آب انها را می برد .
اُرد بزرگ : دستمزد زیردست ، ترفندی برای بهره کشی بیشتر از او نیست .
جبران
خلیل جبران : گروهی از مردمند که اندکی از ثروت کلان خویش را می بخشند و
آرزویی جز شهرت ندارند . این خودخواهی و این شهرت پرستی که به طور
ناخودآگاه گرفتارش هستند بخشش آنان را ضایع می سازد .
سامرست موام : درد پیری انحطاط روحی و جسمانی آن نیست ، بلکه بار خاطرات آن است .
بلوتارک : برای شب پیری در روز جوانی چراغی باید تهیه کرد .
اُرد بزرگ : در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید .
بایرون : همه خوشبختیها و موفقیت که به من روی آورده از درهایی وارد شده است که آنها را به دقت بسته بودم .
بزرگمهر : دل آدمی بنده آرزوست ، سرشتها یکسان نیست ، هر کس خویی دارد ، و جویا و خواهان چیزی است.
سیسرون
: جنگ کشتارگاه کسانی است که همدیگر را نمی شناسند ، به نفع کسانی است که
یکدیگر را می شناسند ولی همدیگر را نمی کشند . جنگ قوانین را خاموش می کند .
اُرد بزرگ : دوستی که نومیدنامه می خواند ، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد .
بلز پاسکال : تمام شان و عظمت انسان در فکر است.
سعدی : هرکس خود را نصیحت نکند ، به نصیحت دیگران محتاج است .
جبران خلیل جبران : شما دل به یار خود بسپارید ، ولی نه برای نگهداری آن ، زیرا فقط گرمی زندگی است که می تواند دلها را حفظ کند .
جبران
خلیل جبران : در میان شما هستند کسانی که خواسته اند برای گریز از تنهایی و
بیقراری و یکنواختی ، به زیاده گویی و یاوه سرایی روی آورند ، زیرا سکوت
تنهایی تصویر روشنی از ذات عریانشان را در برابر چشمانشان می گشاید که با
دیدن آن رعشه می گیرند و به گریز پناه می برند .
اُرد بزرگ : دست استاد خویش را ببوس ، چون او هم پدر است هم پرورنده خرد و راهنمای زندگی .
لامارتین : در آغاز هر کار مهم زن وجود دارد .
لاواتر:
کسیکه همه سلاحهای خود را رها کرده و ناله کنان می گوید نمی توانم ، از من
ساخته نیست و بدشانسم ، ترحم انگیزترین مخلوق دنیاست .
لافونتن : قلب زن پرتگاهی است که عمقش را نمی توان تخمین زد .
بزرگمهر
: خردمند هرگز غم آنچه را از دستش رفته نمی خورد ، حتی اگر عزیز ترین کسش
مرد و وی را به خاک سپرد ، شکسته غم و درد نمی گردد ، دیگر آنکه مرد خردور
از نادیدنیها چنان دل می کند که باد از بید می گذرد .
اُرد بزرگ : دل
کیهان را که بگشاییم این سخن را خواهیم شنید " هر کنشی واکنشی را در پی
دارد " پس بر این باور باشید ! همه کردار ما چه خوب و چه زشت ، بی بازگشت
نخواهد بود .
نادر نادرپور : گرچه دو مهفوم " زمان" و " تاریخ" ، مانند
بسا مفاهیم دیگر، از ساخته های ذهن آدمیزادند و در " طبیعت " وجود ندارند،
اما میان آنها تضادی هست که بر بسیاری از آدمیان آشکار نیست
عام ترین
تعریفی که از مفهوم زمان به دست می توان داد، " تکرار پدیده های طبیعی
بـــر ـ یا بـــرای ـ آدمی است". بعبارت ساده تر: اگر شما، دوبار یا چند
بار شاهد روییدن جوانه ها بر درختان و یا دمیدن خورشید از مشرق و یا فرود
آمدن برف از آسمان باشید، احساس زمان می کنید و چون جـُـز در خیال و خاطره،
به " گذشته " باز نمی توانید گشت، " زمان " را رو به " آینده " می بینید
از
همین تعریف، دو تبصره زاده می شود: اول آن که چون مفهوم " زمان " ، از "
تکرار پدیده های طبیعی " بوجود می آید، یکنواخت است و دوم این که: چون رو
به " آینده " دارد، گــُـذراست. پس صفات اصلی " زمان " : یکنواختی و گذرایی
است
و حال آنکه " تاریخ " به گونه ای از زمان اطلاق می شود که "
یکنواخت " و " گذرا" نیست. یعنی به دلیل وقوع حادثه ای مهم، از میان برهه
های دیگر مشخص شده و به همان دلیل، در ذهن آدمی مانده است. پس صفات اساسی
تاریخ " یکتایی " ( درمقابل یکنواختی زمان ) و " ماندگاری" ( در برابر
گذرایی او ) است
بر مبنای همین صفات است که " زمان " را مـُولد زندگی
جسمانی و برونی انسان و " تاریخ " را محصول حیات معنوی و درونی او می توان
دانست و نیز، علوم و فنون و ادراکات بشری را با یکی از این دو قلمرو،
متناسب و یا سازگار می توان یافت
" سیاست " که بنا بر یک تعریف مشهور
باستانی، " علم استفاده از ممکنات " است در قلمرو " زمان " قرار دارد، زیرا
که همهء قوانین و وسائل آن، به زندگی جسمانی و برونی آدمیان مربوط است و
عبارت "استفاده از ممکنات " ناظر به همین معنی است
و برعکس، جای " هنر"
در حیطهء " تاریخ" است، چرا که نه تنها همه اصول و ضروریاتش از حیات معنوی و
درونی بشر پدید آمده، بلکه هدفش ـ در ضمیر نا آگاه انسانی ـ غلبه بر دوصفت
اصلی زمان، یعنی یکنواختی و گذرایی بوده است
و از همین روست که هر اثر
بزرگ هنری، در اوضاع و احوالی یگانه و تکرار ناپذیر آفریده می شود و در
همهء اعصار، پایدار می ماند و به همین سبب: " بی مانند " ( ضد یکنواخت) و
جاودان (ضد گذرا) است
پس هنرمند نیز، به تبع "هنر"، در حیطهء " تاریخ "
زیست می کند و به ضرورتهای آن پاسخ می گوید و برخلاف او، سیاستمدار، به تبع
" سیاست"، در قلمرو " زمان" بسر می برد و به مقتضیات آن جواب می دهد
جبران خلیل جبران : به فرزند عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که وی را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن.
ژرژ هگل : ملت ها احکام صحیح خود را از تاریخ دریافت می دارند.
ماخذ : http://www.etedaldaily.ir/pub/1387/Kho/05/html/page5.html#36309